Friday, June 24, 2011

دختر همسایه

سلام دختر همسایه باد می‌آید
ز خانه‌ی تو بسی بانگ شاد می‌آید
نترس! این که شنیدی صدای فریاد است
صدای خسته‌ی این دل، که رفته از یاد است
صدای پنجره‌ی رو به بیرون است
صدای نعره‌ی مردی نشسته در خون است
سلام دختر همسایه، یادِ دیروزم
به یاد سرو چمان و به یاد نوروزم
به یاد یار به زندان و یار خاموشم
به آتشی که درون من است می‌جوشم
و اشک سلسله‌ی این دل خراب من است
سکوت  کرده‌ام و مرگ او جواب من است
سلام دختر همسایه گوشمان کر نیست
شهید کردن مادر، جواب مادر نیست
سلام دختر همسایه قصه‌ام تلخ است
چو زهر کام من از درد و غصه‌ام تلخ است

Wednesday, May 25, 2011

سفرنامه‌ی گراند کنیون

سفری کردیم به گرند کنیون... سفری که بی‌گمان نگاهم را به آریزونا تغییر داد. در حالی که هوا در محل زندگی من چیزی حدود ۳۳ درجه بود در بخش دیگری از آریزونا شبی را گذراندم که هوایش ۳ درجه بالای صفر بود. آغاز مسیر که در شهر بود و سپس بزرگراه‌های عریض و طویل آمریکا. رسیدیم به جایی که کنار جاده سراسر کاکتوس‌های بلند و قطور بود و این تصویر بی‌گمان منطبق بر تجسم من از آریزونا. کم کم اما طبیعت چهره‌اش تغییر می‌کرد... کم‌کمک سر و کله‌ی بوته‌های سبز و سبزه پیدا شد. تا نهایت رسیدیم به جاده‌ی چالوس!
http://www.illinoisphoto.com/pictures/d/131639-3/PICT4683-harley-davidson_jpg.jpg
یک جاده‌ی بسیار زیبا که در اطرفش چمن‌زار بود و درختان کاج بلند. و آن‌چنان که می‌شد از ابرها فهمید به گمانم میان آن درختان دریاچه‌‌ای هم جا خوش کرده بود. هوا هم که البته مدام در حال کاهش بود. نهایت رفتیم به شهر کوچکی که بیش از ی

ک ساعت تا گرند‌ کنی‌یون فاصله داشت. شهری به نام ویلیامز. آن‌جا هتلی داشتیم. در هتل(همچنان که در طول مسیر) دسته‌ای از هارلی‌ دیویدسون سواران را دیدیم. آدم‌هایی‌که انگار دنیا برایشان خیلی تغییر نکرده! آدم‌هایی که هفت‌تیر‌هایشان را با سربلندی به کمر می‌بندند. ادم‌هایی که «پراد تو بی امریکن».
http://i.dailymail.co.uk/i/pix/2008/08/31/article-1050953-0277D03E00000578-657_468x305.jpg
به هر حال باید بگویم که نخستین باری بود که در آمریکا اسلحه می‌دیدم به این وضوح!
اسباب را در هتل گذاشتیم و راهی گرند کنیون شدیم تا به وقت غروب به آن‌جا برسیم!
دوست عزیز ما از سرعت مجاز تخطی کرد که خلاصه ناگهان دیدیم یک ماشین پلیس پشت سرمان است و علامت می‌دهد. کنار زدیم و توقف کردیم. افسر آمد. مردی سفید، پنجاه و خرده‌ای ساله و احتمالا ۱۰۰ کیلو وزن. 
+ در منطقه‌ی ۶۵ مایل در ساعت ۷۵ مایل می‌رفتید. می‌شه لطفا مدارکتون رو ببینم.
(دوست من مدارک را می‌دهد).
+ خب ببینم اهل کجا هستید؟
- آریزونا!
+ اصالتا؟!
- ایران!
+ اهان پس شما پرژین هستید! (در این لحظه خیال من کمی راحت‌تر می‌شود!). دانشجو هستین؟
ـ بله در فلان جا.
+ رشته‌هاتون:
- من شیمی، دوستم صنایع و برق و همگی دکترا!
+ خیلی عالیه! پس همه مهندسین! پس حالا بیاین راجع به نیوتن صحبت کنیم! (و در این لحظه شروع کرد به دادن عدد و رقم در مورد زمان توقف و ممنتوم!) خب پس حالا بگید در کدوم حالت (۷۵ مایل در ساعت یا ۶۵) تصادف شدیدتره؟
- ۷۵! ( خنده‌ی هیستریک بقیه‌ی جمع!)
+ خب من می‌تونم به سوپروایزرت بگم که مکانیک کلاسیکت خوبه!
-(خنده‌ی حضار!)
+ بعد در این‌جا کمی در مورد پلیس ایران و ... حرف زده شد! و این‌که با این‌که دو تا کشور با هم خوب نیستن ولی من ( آقای افسر) براشون احترام قایلم و از این حرفا!
گفت خب حالا منتظر من بمونید! و ما مغموم که خب یه جریمه‌ای احتمالا به پاچه‌ی مبارک رفت! 
ایشان برگشت و توضیح داد که فقط یک اخطار داده و نه جریمه. و بعد ادامه داد که حیوان میاد وسط جاده و می‌زنید بهش! اگه زدین زنگ بزنید من بیام بکشمش که یه کبابی بخورین! ولی خب ماشینتون فنا می‌شه! بعد هم گفت که پسرش تو عراق بوده و یکی از دوستانش جز گروگان‌های آمریکایی سر ماجرای سفارت بوده! بعدش ادامه داد:
شماها خوش شانسید! چون هم دخترهاتون خوشگلند (در این لحظه بنده در دلم از تمام داف‌های ایرانی به سبب دافیَت‌شون تشکر کردم!- نه خیر با شما نیستم!) و هم این‌که غذاهای ایرانی واقعا خوش‌مزه‌اند! (و در این لحظه بنده فی‌بی‌وار گفتم: آی نو! بات تنک‌یو!
خلاصه بعد از یک بیست دقیقه‌ای صحبت و گپ و خنده خداحافظی کردیم و راه افتادیم به سمت دره‌ی بزرگ.
به دره که رسیدیم خورشید دیگه داشت عملا غروب می‌کرد. باد خنکی می‌وزیید. چندین و چند آهو در محیط جنگلی اطراف دیدم که بسی لذت بخش بود (گوزن هم در مسیر دیدیم که آمدند و خرامان خرامان از جلوی ما رد شدند و عرض جاده را طی کردند).
گرند کنی‌یون بی‌شک معجزه‌ است. موزه‌ای است از سال‌های عمر دراز زمین. بیشترین گونه‌گونی سنگ‌ها را دارد انگار. سنگ‌های زیرین که سیاه‌رنگ هستند تقریبا دو میلیارد سال سن دارند. خود دره بسیار جوان است  و تنها ۴ -۵ میلیون سال عمر دارد و گویا حاصل رانش زمین است و پر کاری رود کلرادو.
http://www.lasvegas4vipusa.com/images/GRCA_GrandCanyonHDR.jpg
از این سو تا سوی دیگرش ۱.۶ کیلومتر فاصله است اما برای رسیدن به آن سوی دره عملا باید نزدیک به ۳۰۰ کیلومتر راه طی کرد. محیط بسیار زیبایی بود. آن‌قدر زیبا که ما را فردا هم کشاند به آن‌جا. و این بار در نور. و بی‌گمان دوست دارم که باری دیگر طولانی‌تر و البته با گذر از خود دره آن‌جا را ببینم (حالا اگر بانو هم بیاید که می‌شود نور علی نور! یا به بیانی شربت اندر شربت!).... پارک‌های ملی بسیار زیبایی داشت آن‌جا.
http://farm4.static.flickr.com/3327/3565476069_6b143208c4.jpg
اما شب بازگشتیم به همان شهر کوچکی که هتلمان آن‌جا بود! تصویری که از غرب وحش و فیلم‌های کابویی داریید تقریبا هنوز هم بر ویلیامز منطبق است! مدل سالون‌ها و بارها و رستوران‌ها! رفتیم و غذای خوبی در رستوران تر و تمیزی خوردیم. استیک خوردم که خب می‌شد گفت که با آن تصویری که در فیلم‌ها در دهه‌ی ۳۰ آمریکا می‌بینیم منطبق بود! 
یک وقت خدای نکرده فکر نکنید که ویلیامز تاکسی نداشته باشد! البته که دارد این‌جا خارج است! همه چی همه جا هست! تصویر زیر خطوط تاکسی‌رانی راحت این شهر را نشان می‌دهد.
http://www.azscqrpions.org/azscqrpions_at_WilliamsAZ_06212006_slim_files/image006.jpg
به جز این نکته که سیم‌کارت من در این سفر سوخت! بسیار سفر خوبی بود که به مدد یاران (به قولی هشتاد هفتاد درصد!) موافق خاطره انگیز شد.
زیاده جسارت است!
وبلاگ‌صاحاب
به تاریخ بیست مه دو هزار و یازده (یک روز پیش از پایان دنیا به روایتی!)

Wednesday, March 30, 2011

ای ماه رو که تو را تاج ِ خور۱ هست
در تو دو‌صد نشان ز بهشت و ز حور هست
در چشم، هم اثر از بحر و هم سما
بر سر هم آبشار طلا‌رنگ ِ نور هست
در آن صدا که کند شور‌ها به پا
پژواک شادمانی و قدری غرور هست
کلکم۲ به دست و دلم جای دیگر است
آری سحر نویدبخش دل سوت و کور هست
باشد که بینمت آخر کنار خویش
فعلا سعادتم از راه دور هست!
«شخص» آشناست با سخن عشق، دلبرا
در آتش است و ورا۳ دل، صبور هست...
۱- خور: خورشید
۲- کلک: قلم (مجازا قلم و گرنه که نی تو خالی را می‌گویند).
۳- ورا: او را

Monday, March 14, 2011

Hommage to piano

I've missed my piano, more than my friends :(

Oh piano, of course my new harmonica cannot fill the colossal void in my heart...

Saturday, March 12, 2011

Raspberry

I must say, I have mixed feelings about Raspberry! But it seems to me we can be friends!

Saturday, March 5, 2011

Rainbow

Let the light deviate from the straight line, light aberrations can be colorful.

Good "L"uck


I have three deep questions on my mind that all of them are related to "L" words!
1- What is Life?
2- What is Light?
3- What is Love?
And as "M" comes after "L", answering any of the mentioned "L" questions will result in a sweet "M" word (Money!).
The first one by a Nobel Prize.
The second one with a well-funded career!